سهیلا
شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 9:11 بعد از ظهر :: نويسنده : سهیلا •چهارماه در کنار بسترش تیمار بودم
به هنگام حیاتش کاش بیشتر او را می ستودم به من می گفت : تو هستی مهربان مادرم به شادی روحش دلشاد گردم در آخر هست آرزویم خدایا همین صفای سایه اش بر سر ندارم به بیماریش من بیمار بودم به جای او کاش من بیمار بودم بعد از فراق فهمیدم چه خاکی شد بر سرم به یادش گرم گردد زندگی سردسردم که جایگاه نه نه بیمار و مهربانم باشد بهشت برین •نه نه عزيزم تا آخرين لحظات عمرم يادت در دلم باقيست و برات دعا ميكنم.و سر بر مزارت ميگذارم،تا بودنت را حس كنم و زمزمه دعاهاي شبانه ات را بشنوم...
•تو برفتی و بخفتی و نگفتی که منم بی تابت
آهی کشیدم شعله ور تر شدم از مرگت من بمردم و بماندم ز فراق جان کاهت کاش می مردم و نمی دیدم دوری سختت •آنروز که دیدمت تنها بودی
ولی من تو یه یادم هر لحظه با تو بودم ![]() •لالاي نه نمه لاي لاي اي منيم بهشت گوشوم سن اوچوپ گئدين اليمدن هئچ دمدين سهيلانين اورگي سنين گئديشينله داغلاناجاخ؟
•اويميزين هر گوشسينده سنين خاطرن وار...
•آلله دان اورگيمه صبر ايستيرم نه نم...
مادر عزیزم: •یکسال است كه با خاك هم آغوش شدي .
•تو مپندار كه يك لحظه فراموش شدي .
•هستي ام بودي و دزدانه اجل برد تو را .
•تو چراغ دل ما بودي و خاموش شدي .
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست عزيز وب جالبي داري . خوشحال ميشم به منم يه سري بزني . موفق و پيروز باشين
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |